کتاب چهره ها

مطالب تاریخی ، مذهبی ، اجتماعی

کتاب چهره ها

مطالب تاریخی ، مذهبی ، اجتماعی

علل قیام امام علیه السلام

راستى اگر بخواهیم به موجبات قیام امام علیه السلام توجه کنیم باید حداقل مقدمات آن را در 30 سال پیش از این تاریخ جستجو کنیم .
چه از حدود سال 29 یا 30 هجرى مقدمات و موجبات لزوم و نیازمندى به این قیام در جامعه اسلامى فراهم مى گشت . عثمان بن عفان اموى در حدود دوازده سال بر مسلمین حکومت کرد و خلافت اسلامى را عهده دار بود و چنانکه در تاریخ اسلام روشن است در شش سال نیمه دوم خلافت عثمان و وضع حکومت اسلامى تغییر کرد و در حقیقت خلافت اسلامى که مى بایست فقط در حدود مراقبت اجراى قانون اسلام و نظارت بر عدم انحراف امت از قانون عملى باشد و انجام شود و همه مردم در همه امور آزاد باشند، جز در عمل کردن به حق و رعایت قانون و جز قید حق و جز حدود قانون براى مردم هیچ حدى و مرزى محدودیتى نباشد، و هیچ فردى جز به رعایت حق و قانون به هیچ امرى ملزم نشود، این وضع خلافت تغییر کرد و به صورت دیگرى درآمد که داشت مردم مسلمان را در همه امور آزاد مى گذاشت . حتى از رعایت حدود قانون جز از رعایت حدود منافع و مصالح و منویات خلیفه ، و مردمى روى همین حساب توانستند از مال مسلمین و عوائد مسلمین و بیت المال مردم بیچاره مسلمان ثروت ها و مستغلات و املاک فراوانى به دست آورند، همان بیت المالى که على بن ابى طالب علیه السلام در زمان خلافتش تا آن حد مراقبت مى کرد و پیش از عثمان ، خلفاى دیگر و خود عثمان هم در اوایل خلافت خود تا حدى در صرف و خرج آن و راههاى به مصرف رساندن آن احتیاط لازم را به کار مى برد به جاى آنکه صرف مصالح عمومى مسلمین شود، به دست این و آن افتاد و به نام این و آن به ثبت رسید. همین انحراف هاى روز افزون بود که در سال شصت هجرى امام حسین علیه السلام را بر آن داشت که در برابر این تیره بختى ها و انحراف هاى شدید که از سى سال پیش فراهم گشته بود با قیامى تند و خونین و با شهادت و سرفرازى بگیرد.

انگیزه هاى قیام امام علیه السلام

امام حسین علیه السلام از مدینه رهسپار مکه مى شد براى برادرش محمد بن حنفیه که در مدینه باقى ماند، وصیت نامه اى نوشت . مادر محمد بن حنفیه فرزند امیر المومنین على بن ابیطالب علیه السلام ، زنى از قبیله بنى حنفیه بود و بدین جهت او را محمد بن حنفیه مى گفتند. ولى مردى بزرگوار و شجاع و با تقوى بود و هر چند کیسانیه که طایفه اى از شیعه بوده اند او را امام دانسته اند، اما او خود بعد از پدر بزرگوارش امیر المومنین علیه السلام به امامت برادرش امام حسن علیه السلام و سپس به امامت برادر دیگرش امام حسین (ع )، و سپس به امامت برادر زاده اش على بن الحسین سجاد (ع ) معتقد بود و از رجال بزرگوار اهل بیت (ع ) مى باشد، و در جنگ هاى امیر المومنین مردانگى ها نشان داده است . سید ابن طاووس این وصیت نامه را نقل مى کند، در این وصیت نامه امام علیه السلام انگیزه قیام خود را بیان کرده است و راهى را که با هر پیش آمدى در پیش ‍ خواهد گرفت روشن ساخته است . و نیز به انگیزه هاى باطل که آدمى را تحریک مى کند و در راه تامین شهوات و تمایلات نفسانى به مبارزه وادار مى سازد و ساحت مردان حق از چنان انگیزه هایى پاک و منزه است ، اشاره کرده است :
بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما اوصى به الحسین بن على بن ابى طالب الى اخیه محمد المعروف بابن الحنفیه : ان الحسین یشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله ، جاء بالحق من عند الحق و ان الجنته حق و النار حق و ان الساعه آتیه لا ریب فى ، و ان الله یبعث من فى القبور، و انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى صلى الله علیه و آله . ارید ان امر بالمعروف و انهى المنکر و اسیر بسیره جدى و ابى على بن ابى طالب ، فمن قبلنى یقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى یقضى الله بینى و بین القوم بالحق و هو خیرالحاکمین ، و هذه وصیتى یا اخى الیک و ما توفیقى الا بالله علیه توکلت و الیه انیب
به نام خداى بخشاینده مهربان ، این است وصیت حسین بن على بن ابى طالب به برادرش محمد بن حنفیه ، راستى که حسین به یگانگى پروردگار و اینکه موجودى قابل پرستش جز او نیست و شریک ندارد گواهى مى دهد. و نیز شهادت مى دهد که محمد بنده و فرستاده او است که حق را از نزد حق آورده است و بهشت و دوزخ حق است ، و روز حساب مى رسد و شکى در آن نیست ، و خداوند مردگان در گورها خفته را زنده مى کند.
اینهایى که امام بیان کرد همان عقایدى است که براى هر مسلمانى ضرورى است و با نداشتن این عقاید نمى توان مسلمان بود، و ظاهرا مراد امام آن باشد که همین اصول امروز در خطر است و اگر کار بدین منوال بگذرد بسا دستگاه خلافت از تعرض به اصول دین هم صرف نظر نکند و در حقیقت انگیزه ى واقعى قیام امام علیه السلام حفظ همین اصول و مبانى و اساس ‍ است که دیگر شئون مذهبى و اجتماعى مسلمانان بر آنها بار و استوار است .
سپس نوشت : که این نهضت من نه براى سرکشى و طغیان و نه از روى هواى نفس ، و انگیزه شیطانى است ، و نه منظور آن است که کارى تباه انجام داده باشم ، و یا بر کسى ستمى روا دارم ، تنها آنچه مرا به این جنبش عظیم دعوت مى کند، آن است که وضعیت امت جد خود را به صلاح آورم و از فساد کارى جلوگیرى کنم . و راه امر به معروف و نهى از منکر را در پیش گیرم . و روش جد خود رسول خدا صلى الله علیه و آله و پدر خود على علیه السلام را دنبال کنم .
در این وصیت نامه امام انگیزه ى قیام خود را بیان مى کند و مردم را در جریان قیام خویش مى گذارد تا بدانند که این قیام یک قیام عادى و یک قیام نفسانى و نهضتى بر مبناى هواى نفس و تمایلات بشرى نیست ، از اینرو مى گوید من براى خوشى و سرگرمى و براى لذت بردن و براى گردآورى ثروت بیرون نرفتم ، براى تبهکارى هم بیرون نمى روم . راه و رسم ستم را هم در پیش نگرفته ام و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى صلى الله علیه و آله با این جمله امام علیه السلام نشان مى دهد که براى امت اسلامى در سال شصتم هجرت یک فساد اجتماعى و دینى خطرناکى پیش ‍ آمده ، فسادى که جز با قیامى شدید و خونین اصلاح پذیر نیست ، فسادى که اصلاح آن جز از دست رهبرى مانند حسین بن على علیه السلام که آیه تطهیر در قرآن سوره احزاب شهادت به عصمت او داده ساخته نیست ، فسادى که اصلاح آن با خواندن خطبه و انتشار مقالات مذهبى امکان پذیر نیست .
سپس گفت : هر کس در مقابل دعوت من قیافه تسلیم و پذیرش به خود گرفت و حق را از من پذیرفت چه بهتر، و هر کس هم نپذیرد و عکس العمل نشان دهد باز شکیبایم و در راه تعقیب هدف خویش از پیشامدهاى ناگوار و مصیبتها و ناملایمات باکى ندارم (شکیبایم نه به آن معنى غلطى که گاهى تصور مى شود، یعنى دست روى دست مى گذارم تا یزید هر چه مى خواهد انجام دهد، بلکه به آن معنى صحیحى که شایسته مقام امام است ، و به همان معنى صبر اساس ایمان و خداپرستى است یعنى این راه را اگر چه یکتنه باشد به پایان خواهم برد، تا خدا میان من و میان این مردم به حق داورى کند، و خدا از همه داوران در داورى داناتر و تواناتر است ).
سپس نوشت : اى برادر من این وصیت من است براى تو و توفیق را جز از خداى نخواهم و تنها بر وى توکل مى کنم و به سوى او باز مى گردم .

مسلم در راه شهادت

شب آخر عمر مسلم در خانه آن پیرزن گذشت و فردا که ابن زیاد براى دستگیرى وى اقدام کرد و فرستادگان وى اطراف خانه را محاصره کردند، ناچار از خانه بیرون آمد و راه شهادت را در پیش گرفت و هنگامى که دستگیر شد از محمد بن اشعث یک تقاضا کرد و آن این بود که کسى را نزد امام حسین بفرستد تا وى را از شهادت مسلم و وضع کوفه آگاه سازد و از قول مسلم به امام بگوید ارجع فداک ابى و امى باهل بیتک و لا یغرک اهل الکوفه فانهم اصحاب ابیک الذین کان یتمنى فراقهم بالموت اوالقتل ، ان اهل الکوفه قد کذبوک و کذبونى و لیس المکذوب راى 


پدر و مادرم فداى تو باد، با اهل بیت خویش از این سفر باز گرد مبادا مردم کوفه تو را فریب دهند اینان اصحاب پدرت على هستند که آرزو مى کرد با مردن یا شهادت از ایشان جدا شود، مردم کوفه هم به شما دروغ گفتند و هم به من و با دروغ چه کارى مى توان کرد. در مجلس ابن زیاد هم از عمر بن سد دو نکته خواست یکى آن که شمشیر و زره مسلم را بفروشد و هفتصد درهم قرض وى را بدهد، و دیگر آنکه بدنش را از ابن زیاد بگیرد و دفن کند. در همان روز مسلم و هانى به شهادت رسیدند و سرهاى آن دو به شام نزد یزید فرستاده شد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته 

دو یار بى وفا

سرگذشت ضحاک را طبرسى از خود وى چنین نقل مى کند: گفت من و مالک ابن نضر ارحبى بر امام حسین علیه السلام وارد شدیم و با عرض سلام در محضر وى نشستیم ، ما را خوش آمد گفت و فرمود به چه منظورى نزد من آمده اید؟ گفتیم براى عرض سلام و دعاى عافیت شرفیاب گشته ایم تا هم تجدید عهدى شده باشد و هم به شما خبر دهیم که مردم کوفه براى جنگ با شما آماده اند امام گفت حسبى الله و نعم الوکیل و چون خواستیم مرخص شویم و با سلام و دعا خداحافظى کردیم ، فرمود چه مانعى دارید که مرا یارى نمایید؟ رفیق من مالک بن نضر گفت هم قرض داریم و هم گرفتار زن و بچه ایم ، من گفتم مرا نیز همین گرفتارى هاى قرضى و زن و بچه هست اما در عین حال اگر به من حق مى دهى که هرگاه بى یاور شدى و یارى من دیگر تو را مفید نباشد، به راه خود بروم براى فداکارى تا آن موقع حاضرم .
امام با همین شرط مرا پذیرفت ، نزد وى ماندم و چون روز عاشورا یاران وى به شهادت رسیدند و دشمن به خود و جوانان او راه پیدا کرد و از یاران امام جز دو نفر یعنى سوید بن عمرو بن ابى مطاع خشعمى و بشر بن عمرو حضرمى کسى باقى نماند، گفتم اى فرزند رسول خدا مى دانى که من و تو را قرار بر این بود که تا براى تو یاورانى باشند بمانم و یارى کنم و آنگاه که یاران تو کشته شدند آزاد باشم تا بروم ؟ فرمود راست گفتى ، اما چگونه از دست این همه لشکر مى گریزى اگر راهى دارى مرا با تو کارى نیست ، ضحاک مى گوید من آنگاه که اصحاب عمر بن سعد اسب هاى ما را پى مى کردند، اسب خود را در خیمه اى میان خیمه ها بسته بودم و پیاده جنگ مى کردم و تا آنجا توفیق داشتم که دو نفر از دشمنان امام را کشتم و دست دیگرى را بریدم ، و آن روز چندین بار امام درباره من گفت ال تشلل ، لا یقطع الله یدک ، جزاک الله خیرا من اهل بیت نبیک صلى الله علیه و آله و آنگاه که مرا اذن رفتن داد اسب خود را بیرون آوردم و بر پشت او نشستم و او را زدم تا بر کنار سم هاى خود ایستاد آنگاه جلوش را رها کردم و ناچار لشکریان دشمن به من راه دادند تا از صف آنها بیرون رفتم و یازده نفر مرا تعقیب کردند و نزدیک بود که مرا دریابند و گرفتار شوم اما کثیر بن عبدالله شعبى و ایوب بن مسرح خیوانى و قیس بن عبدالله صائدى مرا شناخته و به شفاعت آنان خدا مرا نجات داد.
درست است که باید بر حال این مرد هم تاسف خورد که از چنان سعادتى دست کشید، و چنان امامى را تنها گذاشت و چنان فرصتى را به رایگان از دست داد، با آنکه مى توانست او هم یکى از امثال حبیب بن مظهر اسدى و بریر بن خضیر همدانى باشد، اما وضع او با مردم کوفه بسیار فرق دارد، این مرد نامه به امام ننوشته بود، و پیمان فداکارى نبسته بود، و با مسلم بن عقیل بیعت نکرده بود، و هنگامى که خدمت امام رسید همانچه را انجام داد مدعى شد و دم از جانبازى و فداکارى تا هر جا که باشد نزد، و خود گفت که تا کجا حاضرم ، اما مردمى که با مسلم بیعت کرده بودند، در شب نهم ذى حجه او را تنها در میان کوچه هاى کوفه گذاشتند و اگر زنى او را به خانه خود راه نمى داد و سیرآب نمى کرد، کسى نبود که این مقدار خدمت را انجام دهد.

مردم و شناخت حق و باطل

عمرو بن قرظه انصارى که پدرش قرظه بن کعب خزرجى از اصحاب رسول خدا بود در جنگ احد و غزوات بعدى همراه رسول خدا جهاد کرد و در خلافت عمر به کوفه آمد و به مردم ، علم فقه مى آموخت و خود یکى از یاران فداکار ابا عبدالله علیه السلام است به گفته ابن طاووس در لهوف (روز عاشورا) تا در اثر زخم هاى فراوان از پا درنیامد، صدمه اى به امام علیه السلام نرسید و تیرها را با دست و شمشیرها را با جان فرا مى گرفت و چون به روى خاک غلطید به روى امام نگریست و گفت اى فرزند رسول خدا آیا به آنچه بر عهده من بود وفا کردم ؟ امام در پاسخ وى فرمود نعم و انت امامى فى الجنه آرى وفا کردى و تو در بهشت هم پیش روى من خواهى بود، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو حسین تو هم اکنون مى رسد، ثبات و پایدارى این رادمردان تا این حد راستى مایه حیرت است و از اینان باید در شگفت بود و با این ارواح پاک ملکوتى باید درود و سلام فرستاد که قیافه هاى مختلف زندگى و چهره هاى بهم کشیده حوادث قیافه آنان را تغییر نداد، و در مسیر مقدس ایشان انحرافى به وجود نیاورد.

قد غیر الطعن منهم کل جارحه

 

الاالمکارم فى امن من الغیر 

چه بسیار مردمى که در طول تاریخ اگر سرگذشت ضحاک بن عبدالله مشرقى همدانى را خوانده با شنیده اند بر کم توفیقى و بى نصیبى و بد عاقبتى وى تاسف خورده اند و از اینکه این مرد امام خود را در میان دشمن گذاشت و اجازه مرخصى گرفت و رفت تعجب کرده اند، اما کمتر انصاف داده اند که همان مقدار توفیق و ثابت و پایدارى که او داشت معلوم نیست که خود اینان در چنان وضعى داشته باشند و باید بیشتر از ماندن و شرکت او در جنگ تعجب کرد نه از رفتن او در آخر کار.