کتاب چهره ها

مطالب تاریخی ، مذهبی ، اجتماعی

کتاب چهره ها

مطالب تاریخی ، مذهبی ، اجتماعی

جاسوس ابن زیاد

معقل پیش از همه مردم به خدمت حضرت مسلم مى رسید و بعد از همه مى رفت و به همه کار واقف مى شد و مرتب به ابن زیاد گزارش مى داد، ابن زیاد مى دانست که باید اول هانى را دستگیر کند و سپس براى دستگیرى مسلم دست به کار شود، هانى هم از بیم ابن زیاد به بهانه بیمارى در خانه نشست و بدارالاماره نمى رفت تا آنکه محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدى به امر ابن زیاد نزد وى رفتند و از راه مصلحت اندیشى او را سوار کرده با خود پیش ابن زیاد بردند و دیگر با گرفتارى هائى کار کوفه یکسره شد و جریان اوضاع به نفع ابن زیاد برگشت هر چند هانى از بودن مسلم در خانه خویش اظهار بى اطلاعى کرد.

ملاقات با مسلم بن عوسجه

مسلم بن عوسجه گفت از دیدن و آشنایى با تو که شاید به یارى اهل بیت موفق باشى خوشحال شدم ، اما از این که پیش از انجام کار و رسیدن به مقصود مردم مرا با این سمت شناخته اند نگرانم و از این جبار بیدادگر یعنى ابن زیاد بیم دارم ، معقل گفت ان شاء الله که خیر است از من بیعت بگیر، مسلم از وى بیعت گرفت و با وى عهد و میثاق بست که خیرخواهى کند و این امر را نهفته دارد و او هم هرچه مسلم مى خواست از عهد و پیمان و قسم همه را بى دریغ و شاید بیش از آنچه مسلم مى خواست گفت و او را مطمئن ساخت ، و پس از چند روز که به خانه مسلم بن عقیل بار یافت و آنجا هم دوباره بیعت کرد و ابو ثمامه صائدى همدانى از بزرگان شیعه و شهداى کربلا که قسمتهاى مالى و خرید اسلحه و تهیه مهمات به عهده وى بود دستور یافت که سه هزار درهم را از وى دریافت کند.

جاسوس ابن زیاد

معقل پیش از همه مردم به خدمت حضرت مسلم مى رسید و بعد از همه مى رفت و به همه کار واقف مى شد و مرتب به ابن زیاد گزارش مى داد، ابن زیاد مى دانست که باید اول هانى را دستگیر کند و سپس براى دستگیرى مسلم دست به کار شود، هانى هم از بیم ابن زیاد به بهانه بیمارى در خانه نشست و بدارالاماره نمى رفت تا آنکه محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدى به امر ابن زیاد نزد وى رفتند و از راه مصلحت اندیشى او را سوار کرده با خود پیش ابن زیاد بردند و دیگر با گرفتارى هائى کار کوفه یکسره شد و جریان اوضاع به نفع ابن زیاد برگشت هر چند هانى از بودن مسلم در خانه خویش اظهار بى اطلاعى کرد.

در جستجوى مسلم

ابن زیاد به وسیله غلام خود معقل جاى مسلم را شناخت بدین طریق که سه هزار درهم به او داد و گفت چند روزى با دوستان و یاران مسلم رفت و آمد کن و خود را یکى از آنان نشان ده و این پول را هم بده و بگو من طرفدار پیشرفت شما هستم . این پول را هم در راه تهیه وسایل جنگ مصرف کنید و از این راه اعتماد آنان را جلب کن ، تا بدین وسیله جاى مسلم را بشناسى و او را پیدا کنى و نزد وى بروى ، معقل دستور ابن زیاد را به کار برد و اول بار در مسجد کوفه با مسلم بن عوسجه اسدى که یکى از بزرگان شیعه بود و روز عاشورا هم به شهادت رسید طرح آشنایى ریخت ، چه از مردم مى شنید که مى گفتند مسلم هم براى امام حسین علیه السلام بیعت مى گیرد، معقل که براى پیشرفت مقصود خود از گفتن هر دروغى و انجام هر خیانتى باک نداشت ، به مسلم بن عوسجه گفت من مردى از اهل شام هستم و خدا نعمت دوستى اهل بیت پیغمبر و دوستانشان را به من ارزانى داشته است و ضمن این سخنان مى گریست ، سپس گفت سه هزار درهم پول هم دارم و مى خواهم با این مردى که مى گویند از حجاز به کوفه آمده است تا از مردم براى پسر پیغمبر بیعت بگیرد بدهم و او را بدینوسیله زیارت کنم ، اما با کمال تاسف دستم به دامن وى نمى رسد، و کسى را نیافتم که مرا هدایت کند و به این سعادت برساند و از همه در جستجو بودم تا اکنون به من گفتند که شما با خاندان عصمت و طهارت نبوى (ع ) آشنایى دارید و اکنون دست به دامن شمایم که این پول ناقابل را از من بگیرى و مرا نزد مسلم بن عقیل ببرى ، چه من برادر مسلمان تو و محل اعتقادم و اگر بخواهى هم اکنون و پیش از رسیدن خدمت مسلم بیعت مى کنم .

کوفیان و امتحان بزرگ

مردم کوفه ، یعنى آنان که پس از خبر یافتن از مرگ معاویه در خانه سلیمان ابن صرد خزاعى جمع شدند و سخنرانى کردند و وضع موجود مسلمانان را مورد بررسى قرار دادند و از همانجا به حضور امام دعوتنامه نوشتند و همچنین مردمى که پس از آمدن مسلم به کوفه نزد وى رفت و آمد مى کردند و با وى به عنوان نایب خاص امام زمان خود بیعت مى کردند، واقعا در مقام دروغ گفتن و فریب دادن امام خویش نبودند و نمى خواستند مقدمات شهادت او و اسارت خاندانش را فراهم سازند، راستى که حسن نیت داشتند و خلافت کسى مثل یزید را آنهم پنجاه سال پس از وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله براى عالم اسلام شرم آور و ناروا مى دانستند و کسى را در میان تمام مسلمانان لایق تر و شایسته تر از فرزند رسول خدا حسین بن على علیه السلام نمى شناختند و گمان مى کردند که براى یارى وى تا در هر وضعیتى ایستاده اند و در هر موقعیتى چنان خواهند بود که امروز هستند و هر مشکل و محنتى را که در این راه پیش آید براى بزرگى هدف و ارزش مقصود تحمل خواهند کرد اما همینان دروغگو درآمدند و آنچه را درباره خویش گمان مى کردند از یاد بردند.
روزى که نعمان بن بشیر انصارى با ملایمت و نرمى و مدارا شهر کوفه را اداره مى کرد، شیعیان پرجوش و خروش بودند و همه جا و در هر مجلس دم از یارى امام حسین علیه السلام مى زدند و مى نوشتند که ما نعمان بن بشیر را تا دروازه شام بدرقه خواهیم کرد، اما روزى که عبیدالله بن زیاد حکومت کوفه را به دست گرفت با سابقه اى که مردم از پدرش زیاد و نیز از خودش ‍ داشتند فکر مردم مردم عوض شد، روحیه مردم تغییر کرد، قصد قربت مردم در جهت دیگر به راه افتاد، اگر آن روز همه اش آیات جهاد قرآن در نظرشان جلوه گر بود، امروز دیگر دم از و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکه مى زدند و هر چه ابن زیاد بیشتر بر اوضاع کوفه مسلط مى شد و مسلم و یارانش بیشتر در خطر قرار مى گرفتند و مسلط شدن مسلم بر اوضاع کوفه بعیدتر به نظر مى رسید و وضع روحى و دینى مردم در جهت مخالف آنچه پیش از این تشخیص داده بودند پیش مى رفت تا آنجا که سیماى شهر کوفه به کلى تغییر کرد، و مردمى که واقعا علاقه مند بودند که امام حسین علیه السلام بر سر کار آید و بنى امیه از حکومت اسلامى برکنار شوند چنان تغییر قیافه دادند که مسلم ابن عقیل هم با اینکه پنهان بود و کمتر در میان مردم رفت و آمد داشت ، شهر و مردم را در قیافه دیگرى دید و ناچار از محلى که بود یعنى خانه مختار بن ابى عبید ثقفى به خانه مردى معروف و مهم با قدرت یعنى هانى بن عروه مرادى رفت و آنجا منزل گزید و شیعیان با کمال احتیاط و پنهان و بى سر و صدا نزد وى رفت و آمد مى کردند، اما در این موقع وضع کوفه نشان مى داد که نامه ها دروغ بوده است و وعده هاى مردم به امام حسین علیه السلام از امروز به بعد نمى تواند منشا اثر و مایه امیدوارى باشد.