سرگذشت ضحاک را طبرسى از خود وى چنین نقل مى کند:
گفت من و مالک ابن نضر ارحبى بر امام حسین علیه السلام وارد شدیم و با عرض سلام در
محضر وى نشستیم ، ما را خوش آمد گفت و فرمود به چه منظورى نزد من آمده اید؟ گفتیم
براى عرض سلام و دعاى عافیت شرفیاب گشته ایم تا هم تجدید عهدى شده باشد و هم به
شما خبر دهیم که مردم کوفه براى جنگ با شما آماده اند امام گفت حسبى الله و نعم
الوکیل و چون خواستیم مرخص شویم و با سلام و دعا خداحافظى کردیم ، فرمود چه مانعى
دارید که مرا یارى نمایید؟ رفیق من مالک بن نضر گفت هم قرض داریم و هم گرفتار زن و
بچه ایم ، من گفتم مرا نیز همین گرفتارى هاى قرضى و زن و بچه هست اما در عین حال
اگر به من حق مى دهى که هرگاه بى یاور شدى و یارى من دیگر تو را مفید نباشد، به
راه خود بروم براى فداکارى تا آن موقع حاضرم .
امام با همین شرط مرا پذیرفت ، نزد وى ماندم و چون
روز عاشورا یاران وى به شهادت رسیدند و دشمن به خود و جوانان او راه پیدا کرد و از
یاران امام جز دو نفر یعنى سوید بن عمرو بن ابى مطاع خشعمى و بشر بن عمرو حضرمى
کسى باقى نماند، گفتم اى فرزند رسول خدا مى دانى که من و تو را قرار بر این بود که
تا براى تو یاورانى باشند بمانم و یارى کنم و آنگاه که یاران تو کشته شدند آزاد
باشم تا بروم ؟ فرمود راست گفتى ، اما چگونه از دست این همه لشکر مى گریزى اگر
راهى دارى مرا با تو کارى نیست ، ضحاک مى گوید من آنگاه که اصحاب عمر بن سعد اسب
هاى ما را پى مى کردند، اسب خود را در خیمه اى میان خیمه ها بسته بودم و پیاده جنگ
مى کردم و تا آنجا توفیق داشتم که دو نفر از دشمنان امام را کشتم و دست دیگرى را
بریدم ، و آن روز چندین بار امام درباره من گفت ال
تشلل ، لا یقطع الله یدک ، جزاک الله خیرا من اهل بیت نبیک صلى الله علیه و آله و آنگاه که مرا اذن رفتن داد اسب خود را بیرون آوردم
و بر پشت او نشستم و او را زدم تا بر کنار سم هاى خود ایستاد آنگاه جلوش را رها
کردم و ناچار لشکریان دشمن به من راه دادند تا از صف آنها بیرون رفتم و یازده نفر
مرا تعقیب کردند و نزدیک بود که مرا دریابند و گرفتار شوم اما کثیر بن عبدالله
شعبى و ایوب بن مسرح خیوانى و قیس بن عبدالله صائدى مرا شناخته و به شفاعت آنان
خدا مرا نجات داد.
درست است که باید بر حال این مرد هم تاسف خورد که از
چنان سعادتى دست کشید، و چنان امامى را تنها گذاشت و چنان فرصتى را به رایگان از
دست داد، با آنکه مى توانست او هم یکى از امثال حبیب بن مظهر اسدى و بریر بن خضیر
همدانى باشد، اما وضع او با مردم کوفه بسیار فرق دارد، این مرد نامه به امام
ننوشته بود، و پیمان فداکارى نبسته بود، و با مسلم بن عقیل بیعت نکرده بود، و
هنگامى که خدمت امام رسید همانچه را انجام داد مدعى شد و دم از جانبازى و فداکارى
تا هر جا که باشد نزد، و خود گفت که تا کجا حاضرم ، اما مردمى که با مسلم بیعت
کرده بودند، در شب نهم ذى حجه او را تنها در میان کوچه هاى کوفه گذاشتند و اگر زنى
او را به خانه خود راه نمى داد و سیرآب نمى کرد، کسى نبود که این مقدار خدمت را
انجام دهد.