کتاب چهره ها

مطالب تاریخی ، مذهبی ، اجتماعی

کتاب چهره ها

مطالب تاریخی ، مذهبی ، اجتماعی

تغییر اوضاع اجتماعى کوفه

کوفه چنان قیافه خطرناکى به خود گرفت که حتى نیکان و بزرگان شیعه از قبیل سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد پیدا نبودند و سردارى که دیروز فرمانرواى دوازده هزار نفر بود بعد از نماز مغرب در میان کوچه هاى کوفه سرگردان و حیران و نگران مى گشت و راه به جایى نمى برد، عبارت طبرى که شیخ مفید هم تقریبا آن را در ارشاد نقل مى کند این است : ثم خرج من الباب و اذا لیس معه انسان و التفت فاذا هو لا یحس احدا یدله على الطریق ، و لا یدله على منزل ، و لا یواسیه ، بنفسه ان عرض له عدو، فمضى على وجهه متلددا فى ازقه الکوفه لا یدرى این یذهب 
یعنى مسلم بن عقیل از در مسجد بیرون رفت و ناگاه خود را تنها دید و چون به اطراف خویش نگریست احدى را ندید که راه را به روى نشان دهد یا او را به منزلى هدایت کند یا اگر با دشمنى برخورد کرد از وى دفاع کند، پس ‍ ناچار بى آنکه بداند به کجا مى رود به راه افتاد و در کوچه هاى کوفه سرگردان مى گشت .
در اینجا نکته اى به نظر مى رسد که توجه به آن بى فایده نخواهد بود و قرن هاست که بسیارى از مردم اهل کوفه را براى این بى وفایى و پیمان شکنى ملامت کرده اند و چنانکه به اصحاب و یاران باوفاى امام علیه السلام درود و سلام فرستاده اند به اینان که روزى وعده نصرت دادند و پیمان فداکارى بستند و روزى هم بر روى امام شمشیر کشیدند و تا پاى کشتن وى ایستادگى کردند لعنت و نفرین کرده اند. اما انصاف این است که مردم کوفه کارى بر خلاف معمول و عملى که موجب حیرت باشد، انجام نداده اند و هر دو کارشان بر اساس قاعده بود، هم آن نامه ها که نوشتند و هم آن شمشیرها که بر روى امام علیه السلام کشیدند، روزى که وضع آرامى داشتند و شمشیرها در نیام بود و فرماندارى نرم و ملایم یعنى نعمان بن بشیر حکومت کوفه را به دست داشتند به وسیله همان نورى که خداى متعال در باطن انسان نهاده ، تا نیکى و بدى و خیر و شر و حق و باطل را از هم تمیز دهد، حق و باطل را از یکدیگر باز شناختند و آن کسى را که احدى از مسلمانان آن روز را با وى برابر ندانستند، و این تشخیص صحیح حق و باطل مطابق معمول و قاعده بود، چه هر کس تا به وسیله عوامل انحراف از مسیر فطرت و سلامت روح منحرف نگشته و تا بیم و امید و خوف و طمع و سود و زیان را او را گیج و گمراه نکرده است راه و بیراه را نیک مى شناسد، و در تشخیص این از آن اشتباه نمى کند الم نجعل له عینین ، و لسانا و شفتین و هدیناه التجدین.

فرار عبیدالله بن زیاد

عبیدالله با شتاب وارد قصر شد و درها را بست . عجب است که دوازده یا هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کرده بودند، اما هنگامى که مسلم از جریان کار هانى خبر یافت و اصحاب خود را فراخواند و خروج کرد بیش از چهار هزار نفر فراهم نگشتند و عجیب تر آنکه در این موقع که مسلم با چهار هزار نفر مسلح بیرون آمد، ابن زیاد درهاى قصر را بسته بود و بیش از پنجاه نفر همراه نبودند، سى نفر پاسبان و بیست نفر از اشراف مردم و خانواده خودش و مردم پیرامون قصر را گرفته بودند و به ابن زیاد و پدرش بد مى گفتند.
اما این وضع در ظاهر مساعد تا اول شب چنان نامساعد گشت که مسلم بن عقیل نماز مغرب را در شب نهم ذى حجه در مسجد کوفه با سى نفر خواند و چون از مسجد بیرون رفت جز ده نفر همراه وى نمانده بود، و هنگامى که به خارج مسجد رسید یک نفر هم همراه وى نبود که او را راهنمایى کند فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین  و دلیل دروغ بودن آن همه دعاوى و نامه نگارى و جان نثارى همین بس که چهار هزار نفر مسلح نتوانستند ابن زیاد را که بیش از پنجاه نفر همراه نداشت از میان برندارند و بر اوضاع شهر مسلط شوند و یک دروغ که به وسیله طرفداران ابن زیاد انتشار یافت که لشکرهاى شام مى رسند همه را متفرق ساخت .

ابن زیاد در خانه هانى

آمدن معقل به مجلس پرده را از روى کار برداشت و هانى ناچار واقع را به ابن زیاد گرازش داد و گفت : من مسلم را به خانه خویش نیاورده ام او خود آمد، و از من خواست که او را پذیرایى کنم پس حیا کردم که او را رد کنم و او را در خانه خویش پذیرفتم و پذیرایى کردم و آنچه از جریان کار وى گزارش ‍ داده اند همه راست است ، اکنون مى توانم با تو عهد و پیمان بندم که از ناحیه من بدى به تو نخواهد رسید و کار به کار او نخواهم داشت ، و یا آنکه بروم و عذر او را بخواهم تا از خانه من بهر جا که مى خواهد برود، ابن زیاد هیچ یک از این دو پیشنهاد را نپذیرفت و گفت به خدا قسم که باید او را تحویل دهى ، هانى گفت به خدا قسم که او را تسلیم نمى کنم ، هانى تن نداد که مهمان خود را تسلیم کند و ابن زیاد با چوبى که به دست داشت سر و روى و بینى او را درهم شکست و او را توقیف کرد، و آنگاه به مسجد رفت و بر منبر بر آمد و ضمن سخنرانى کوتاهى مردم را بیش از پیش تهدید کرد، اما هنوز از منبر فرود نیامده بود که تماشاگران به مسجد ریختند و گفتند مسلم بن عقیل آمد.