کتاب چهره ها

مطالب تاریخی ، مذهبی ، اجتماعی

کتاب چهره ها

مطالب تاریخی ، مذهبی ، اجتماعی

ابن زیاد در خانه هانى

آمدن معقل به مجلس پرده را از روى کار برداشت و هانى ناچار واقع را به ابن زیاد گرازش داد و گفت : من مسلم را به خانه خویش نیاورده ام او خود آمد، و از من خواست که او را پذیرایى کنم پس حیا کردم که او را رد کنم و او را در خانه خویش پذیرفتم و پذیرایى کردم و آنچه از جریان کار وى گزارش ‍ داده اند همه راست است ، اکنون مى توانم با تو عهد و پیمان بندم که از ناحیه من بدى به تو نخواهد رسید و کار به کار او نخواهم داشت ، و یا آنکه بروم و عذر او را بخواهم تا از خانه من بهر جا که مى خواهد برود، ابن زیاد هیچ یک از این دو پیشنهاد را نپذیرفت و گفت به خدا قسم که باید او را تحویل دهى ، هانى گفت به خدا قسم که او را تسلیم نمى کنم ، هانى تن نداد که مهمان خود را تسلیم کند و ابن زیاد با چوبى که به دست داشت سر و روى و بینى او را درهم شکست و او را توقیف کرد، و آنگاه به مسجد رفت و بر منبر بر آمد و ضمن سخنرانى کوتاهى مردم را بیش از پیش تهدید کرد، اما هنوز از منبر فرود نیامده بود که تماشاگران به مسجد ریختند و گفتند مسلم بن عقیل آمد.

جاسوس ابن زیاد

معقل پیش از همه مردم به خدمت حضرت مسلم مى رسید و بعد از همه مى رفت و به همه کار واقف مى شد و مرتب به ابن زیاد گزارش مى داد، ابن زیاد مى دانست که باید اول هانى را دستگیر کند و سپس براى دستگیرى مسلم دست به کار شود، هانى هم از بیم ابن زیاد به بهانه بیمارى در خانه نشست و بدارالاماره نمى رفت تا آنکه محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدى به امر ابن زیاد نزد وى رفتند و از راه مصلحت اندیشى او را سوار کرده با خود پیش ابن زیاد بردند و دیگر با گرفتارى هائى کار کوفه یکسره شد و جریان اوضاع به نفع ابن زیاد برگشت هر چند هانى از بودن مسلم در خانه خویش اظهار بى اطلاعى کرد.

ملاقات با مسلم بن عوسجه

مسلم بن عوسجه گفت از دیدن و آشنایى با تو که شاید به یارى اهل بیت موفق باشى خوشحال شدم ، اما از این که پیش از انجام کار و رسیدن به مقصود مردم مرا با این سمت شناخته اند نگرانم و از این جبار بیدادگر یعنى ابن زیاد بیم دارم ، معقل گفت ان شاء الله که خیر است از من بیعت بگیر، مسلم از وى بیعت گرفت و با وى عهد و میثاق بست که خیرخواهى کند و این امر را نهفته دارد و او هم هرچه مسلم مى خواست از عهد و پیمان و قسم همه را بى دریغ و شاید بیش از آنچه مسلم مى خواست گفت و او را مطمئن ساخت ، و پس از چند روز که به خانه مسلم بن عقیل بار یافت و آنجا هم دوباره بیعت کرد و ابو ثمامه صائدى همدانى از بزرگان شیعه و شهداى کربلا که قسمتهاى مالى و خرید اسلحه و تهیه مهمات به عهده وى بود دستور یافت که سه هزار درهم را از وى دریافت کند.

جاسوس ابن زیاد

معقل پیش از همه مردم به خدمت حضرت مسلم مى رسید و بعد از همه مى رفت و به همه کار واقف مى شد و مرتب به ابن زیاد گزارش مى داد، ابن زیاد مى دانست که باید اول هانى را دستگیر کند و سپس براى دستگیرى مسلم دست به کار شود، هانى هم از بیم ابن زیاد به بهانه بیمارى در خانه نشست و بدارالاماره نمى رفت تا آنکه محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدى به امر ابن زیاد نزد وى رفتند و از راه مصلحت اندیشى او را سوار کرده با خود پیش ابن زیاد بردند و دیگر با گرفتارى هائى کار کوفه یکسره شد و جریان اوضاع به نفع ابن زیاد برگشت هر چند هانى از بودن مسلم در خانه خویش اظهار بى اطلاعى کرد.

در جستجوى مسلم

ابن زیاد به وسیله غلام خود معقل جاى مسلم را شناخت بدین طریق که سه هزار درهم به او داد و گفت چند روزى با دوستان و یاران مسلم رفت و آمد کن و خود را یکى از آنان نشان ده و این پول را هم بده و بگو من طرفدار پیشرفت شما هستم . این پول را هم در راه تهیه وسایل جنگ مصرف کنید و از این راه اعتماد آنان را جلب کن ، تا بدین وسیله جاى مسلم را بشناسى و او را پیدا کنى و نزد وى بروى ، معقل دستور ابن زیاد را به کار برد و اول بار در مسجد کوفه با مسلم بن عوسجه اسدى که یکى از بزرگان شیعه بود و روز عاشورا هم به شهادت رسید طرح آشنایى ریخت ، چه از مردم مى شنید که مى گفتند مسلم هم براى امام حسین علیه السلام بیعت مى گیرد، معقل که براى پیشرفت مقصود خود از گفتن هر دروغى و انجام هر خیانتى باک نداشت ، به مسلم بن عوسجه گفت من مردى از اهل شام هستم و خدا نعمت دوستى اهل بیت پیغمبر و دوستانشان را به من ارزانى داشته است و ضمن این سخنان مى گریست ، سپس گفت سه هزار درهم پول هم دارم و مى خواهم با این مردى که مى گویند از حجاز به کوفه آمده است تا از مردم براى پسر پیغمبر بیعت بگیرد بدهم و او را بدینوسیله زیارت کنم ، اما با کمال تاسف دستم به دامن وى نمى رسد، و کسى را نیافتم که مرا هدایت کند و به این سعادت برساند و از همه در جستجو بودم تا اکنون به من گفتند که شما با خاندان عصمت و طهارت نبوى (ع ) آشنایى دارید و اکنون دست به دامن شمایم که این پول ناقابل را از من بگیرى و مرا نزد مسلم بن عقیل ببرى ، چه من برادر مسلمان تو و محل اعتقادم و اگر بخواهى هم اکنون و پیش از رسیدن خدمت مسلم بیعت مى کنم .