امام نزد ولید رفت و مروان را هم آنجا دید ولید خبر
مرگ معاویه را به امام داد و آن گاه فرمان یزید را ابلاغ کرد امام فرمود: لابد به
بیعت محرمانه من قانع نخواهى شد و مى خواهى که آشکارا در حضور مردم بیعت کنم ؟
گفت آرى فرمود: بنابراین تا بامداد فردا صبر کن تا
تصمیم خود را در این باره بگیرم ، گفت بفرمایید بروید و فردا همراه ما جمعیت مردم
براى بیعت بیایید، مروان گفت : به خدا قسم که اگر حسین بن على از اینجا برود و
بیعت نکند دیگر بر وى دست نخواهى یافت مگر آن که خونریزى میان شما بسیار شود، او
را نگهدار و مگذار برود تا بیعت کند وگرنه وى را گردن بزن . امام علیه السلام با
شنیدن گفتار مروان از جاى برخاست و گفت : اى بد مادر تو مرا مى کشى یا ولید؟ هان
به خدا قسم دروغ گفتى و گنهکار شدى پس راه خویش را در پیش گرفت و همراه کسان خود
به منزل خویش رفت ، مروان به ولید گفت اکنون که حرف مرا نشنیدى به خدا قسم دیگر بر
وى دست نخواهى یافت ، ولید گفت : چه مى گویى مروان کارى به من پیشنهاد مى کنى ، که
دین مرا تباه مى کند، به خدا قسم دوست ندارم که مال دنیا و مکنت دنیا تا جایى که
خورشید بر آن مى تابد و در آن غروب مى کند از آن من باشد و من حسین بن على را کشته
باشم ، سبحان الله اگر حسین بن على گفت با یزید بیعت نمى کنم او را بکشم ؟ به خدا
سوگند گمانم آن است که هر کس خون حسین بن على در گردن او باشد روز قیامت نزد خدا
بدبخت و بیچاره خواهد بود.
مروان که سخنان ولید را نپسندید به وى گفت اگر چنین
یقین دارى خوب کارى کردى
.